تو در سردابه قلبت، برایم شعر می گفتی و باور کرده بودم من،تو ای دنیای رویایی درون سینه ات برجی، درون برج دریایی و دریا در پر مرغی که هر لحظه گلی را خواب می بیند دروغ سرد با من ماندنت را برایم گرم می گفتی و باور کرده بود این دل، دروغی را که با من نرم می گفتی تمام عشق را با تو سفر کردم من از کوه غرور خود گذر کردم و در فرجام این راه پر از پائیز فهمیدم تو ای دنیای، رویایی درون سینه ات برجی درون برج مردابی و مردابی که قلب من به هر لحظه از آن مهتاب می چیند. تو این ویرانه قلبت را جهان کوچکی خواندی که در هر گوشه اش برجی است و من از عطر آواز تو در سینه چو دریایی که در هر لحظه اش موجی است به دریای خیال خود تو را مشتاق نور ماه می دیدم من از مرداب قلب تو گل مهتاب می چیدم به قلب آسمان هایم دگر مهتاب جاری نیست به کوچه باغ قلب من شب سرد زمستانی ست که من دیدم سرانجام جدال عقل با احساس در این نوبت که از چشمت دگر مهتاب جاری نیست برای باور بودن، همیشه عشق کافی نیست تو آزادی که بگریزی، تمام عشق آزادیست
سولماز
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1384 ساعت 08:34 ق.ظ
سلام سولماز جون.
وبلاگ قشنگی دارید .
با تبادل لینک موافقی؟
سلام ای مهربون خیلی قشنگ نوشتی خودت نوشتی؟ ......یاحق
سلام سولماز جان
مرسی که به من سر زدی
بازم منترت هستم
راستی وبلاگ قشنگی داری موفق باشی
امیدوارم در تمام امور زندگی موفق باشی
سلام سولماز جون.
وبلاگ قشنگی دارید ....
سلام/ خیلی خوبه که توی وبلاگت هم شعر می ذاری من کلی با شعر کیف می کنم اگه هر وقتی که اپدیت شد به من هم خبرشو بده .من خوانندهی خوبی هستم
سلام وب خوبی داری مال تو عالیه به من سر بزن و واقعیت را بگو
سلام
وبلاگ خوبی داری با مطالب عالــــــــــــــی
این ای دی منه اگه دوست داشتی بیشتر اشنا میشیم
ID : pickydarck19
bye :X:X:X:X:X:X
سلام ممنون که پیشم اومدی ........یا حق