...

هر وقت که خواست چیزی از دلش وآنچه که توش می گذره بنویسه کم می آورد.
با وجودی که بشدت دلش می خواست حرف بزنه یا بنویسه،از دلتنگیهاش بگه از فاصله ها
گله کنه و از عشق ...
تو دلش به اندازه یه کتاب هزار صفحه ای حرف داره اما وقتی جلوی کاغذ سفید قرار می گیره
حتی یه خطش هم سیاه نمی شه
*
حال و هوای غریبی داره کاش می تونست یه جوری خودشو سبک می کرد،این جور وقتهاست که
صدای تیک تاک ساعت بلند تر از همیشه به گوشش می یاد
تیک
تاک
تیک
تاک
خنده اش می گیره،روزها و لحظه ها به نظرش پول خورد هایی می یان که پشت سر هم قطار شدن
و از سوراخ کوچیک زندگی می افتن و کنار بقیه گذشته ها تو قلک عمر آدما جا می گیرن.یادش می یاد
که هیچوقت نتونست قلک پولاشو پر کنه همچی که صدای جرینگ جرینگ پولها به گوشش می رسید
وسوسه می شد که ببینه چقدر پول داره بعد از شکستن قلک تازه وقتی که با کمک عدد رقمها و اون بسته
ده تایی ها و پنج تایی های خوشه گندم که تازه تو مدرسه یاد گرفته بود حساب می کرد  تازه می دید
اونقدر جمع کرده که فقط می تونه باهاش پنج تا بستنی ویه جعبه مداد رنگی و یه دفتر نقاشی بخره که هر ماه
باید یه جعبه مداد رنگی و هر هفته یه دفترچه نقاشی می خرید بستنی ها که برای یه ساعتش هم نمی شد
اون وقتها تو دلش همه چی به شکل ساده اش پیدا می شد قهر بود،آشتی بود،دوستی بود،غصه هم بود
امروز هم تو دلش همه اینها نه به شکل ساده گذشته،هستن که هر کدو مشون حالا به اندازه یه مثنوی هفتاد من
جا می گیرن شاید حالا که همه چیز تو هم گره خورده از گفتنش عاجز شده،فقط می تونه تمام حرف دلش رو
توی یه جمله تکراری اما همیشه تازه بیان کنه
فقط می تونه بگه:
خیلی دوستت دارم
آره قاطی اون همه سادگی بچه گونه حالا عشق رو هم می تونی پیدا کنی


تقدیم به مهر بون ترین مهربونا
نظرات 3 + ارسال نظر
بامداد پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 06:03 ب.ظ

درسرزمین من دلاوری است که.......!
آن یار دلاور که کند ترک سرخویش ....از خنجر خونریز و سر دار نترسد.
آنکس که چو منصور زند لاف ان الحق.....از طعنه نامحرم اسرار نترسد
ای طالب گنج و گوهر از مار میاندیش........ گنج و گوهر آن برد که از مار نترسد
من عاشق شمع رخ یارم چه غم از نار....... پروانه دلسوخته از نار نترسد
گر بی بصری میکند انکار من از عشق....... سهل است و چه غم عاشق از انکار نترسد
اندیشه ندارم ز رقیبان بد اندیش....... کز خار جفا عاشق گلزار نترسد.
در حیرتم از چشم تو آن ترک سیه چشم...... مست است وچه مستی که ز هوشیار نترسد
در کار غم عشق تو دانی که کند صبر....... آن عاشق سرگشته که از کار نترسد
در سایه عشق ایمن از آن است هادی....... کین شیر دل از پنجه کفتار نترسد

بامداد پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 06:26 ب.ظ

تمام گلهای وحشی را . از مزارع گندم
فرا جمع خواهم چید
وبه پیشکش
ترا خواهم آورد
ای دختر صحرای نور و عشق
از انگشتانم شانه خواهم ساخت
وبر بلند ترین صخره
در گزرگاه باد خواهم ایستاد
و گیسوانت را با مهر شانه خواهم زد
بدرود............... بامداد.........!

اشکمهرکوچولو سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 10:05 ق.ظ http://www.ashkmehr.blogsky.com

سلام٬امیدوارم خوب باشین ٬ وبلاگ زیبایی دارین ٬ منم همین طورم ... هر وقت می خوام حرف دلم رو بگم کم میارم ٬ نوشته های زیبایی دارین ... لذت بردم ٬ پیش منم بیاین ٬ در پناه آسمان ... bye bye honey

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد