تولدت مبارک

تولدت مبارک
می دونم که نه برای تو و نه برای مامان، دختر خوبی نبودم.می دونم که وقتهایی بوده که از دستم ناراحت بودی وبروم نیاوردی.
میدونم که اگه کمی بیشتر تو عمق حرفات می رفتم،حالا ازفکر بعضی مسائلی که در گذشته برام اتفاق افتاده فرار نمی کردم.
اعتراف می کنم که اشتباه کردم اما هنوز هم خجالت می کشم که اینو بهت بگم. شاید هیچوقت ازت نخوام که این مطلب رو
بخونی اما باباجون، خیلی به دعاهات احتیاج دارم.
دوستت دارم
برای دخترت خیلی دعا کن و
تولدت مبارک

 

تکان نخور...

تکان نخور که حروف تنت به هم می ریزد و شعرم شبیه ات نمی شود
بخوان
که صدایت آهنگ موزون بودنت را زخمه میزند
صدای کهنه آبنوس نر،گیتاری بر جاده های عمیق آن خفته
یا هیزمی برای خدایان با کره نور
رهگذری بر برگ تاریکترین غزل
تکان نخور
که شبیه ات نمیشود زیتون زارهای کالی که باد در آن از دست رفتنم را فریاد می زند
تکان نخور
که شبیه ات نمی شود تازه نفس ترسی که رخنه می کند
به کلاف های سردرگم پیکرم
پیوندی به این نقش مرده در راه
تکان نخور...

مینو ابطحی

 


 

شعر

تو در سردابه قلبت، برایم شعر می گفتی
و باور کرده بودم من،تو ای دنیای رویایی
درون سینه ات برجی، درون برج دریایی
و دریا در پر مرغی که هر لحظه گلی را خواب می بیند
دروغ سرد با من ماندنت را برایم گرم می گفتی
و باور کرده بود این دل، دروغی را که با من نرم می گفتی
تمام عشق را با تو سفر کردم
من از کوه غرور خود گذر کردم
و در فرجام این راه پر از پائیز فهمیدم
تو ای دنیای، رویایی درون سینه ات برجی درون برج مردابی
و مردابی که قلب من به هر لحظه از آن مهتاب می چیند.
تو این ویرانه قلبت را جهان کوچکی خواندی
که در هر گوشه اش برجی است
و من از عطر آواز تو در سینه چو دریایی که در هر لحظه اش موجی است
به دریای خیال خود تو را مشتاق نور ماه می دیدم
من از مرداب قلب تو گل مهتاب می چیدم
به قلب آسمان هایم دگر مهتاب جاری نیست
به کوچه باغ قلب من شب سرد زمستانی ست
که من دیدم سرانجام جدال عقل با احساس
در این نوبت که از چشمت دگر مهتاب جاری نیست
برای باور بودن، همیشه عشق کافی نیست
تو آزادی که بگریزی، تمام عشق آزادیست