شعر

تو در سردابه قلبت، برایم شعر می گفتی
و باور کرده بودم من،تو ای دنیای رویایی
درون سینه ات برجی، درون برج دریایی
و دریا در پر مرغی که هر لحظه گلی را خواب می بیند
دروغ سرد با من ماندنت را برایم گرم می گفتی
و باور کرده بود این دل، دروغی را که با من نرم می گفتی
تمام عشق را با تو سفر کردم
من از کوه غرور خود گذر کردم
و در فرجام این راه پر از پائیز فهمیدم
تو ای دنیای، رویایی درون سینه ات برجی درون برج مردابی
و مردابی که قلب من به هر لحظه از آن مهتاب می چیند.
تو این ویرانه قلبت را جهان کوچکی خواندی
که در هر گوشه اش برجی است
و من از عطر آواز تو در سینه چو دریایی که در هر لحظه اش موجی است
به دریای خیال خود تو را مشتاق نور ماه می دیدم
من از مرداب قلب تو گل مهتاب می چیدم
به قلب آسمان هایم دگر مهتاب جاری نیست
به کوچه باغ قلب من شب سرد زمستانی ست
که من دیدم سرانجام جدال عقل با احساس
در این نوبت که از چشمت دگر مهتاب جاری نیست
برای باور بودن، همیشه عشق کافی نیست
تو آزادی که بگریزی، تمام عشق آزادیست

عروس باغ خاطره

عروس باغ خاطره، دختر آئینه به دوش
روی ترانه خط بکش، عروسک غزل فروش
شراب تلخ شعرتو، تو جام چشم ما نریز
تو شهر سایه ها نمون،از این سیاهی بگریز
نذار که عاشقونه هات، نذر ترانه ها بشه
اسم تموم عاشقات، ورد زبون ما بشه
ترانه یعنی آدما، منتظر یه فرصتن
که قصه ی عشق تورو، تو گوش همدیگه بگن
حیف دلت نیست که باید تو هر ترانه بشکنه
یا یه ترانه خون مست، عشق تو رو داد بزنه
هیشکی توی ترانه هات شکستن تو رو ندید
مثل تو درمونده نشد، به خط آخر نرسید
چشماتو دوختی به افق تا که مسافرت بیاد
حرفاتو باور بکنه، تو رو واسه خودت بخواد
بیخودی منتظر نشین، عروس باغ خاطره
مسافر خسته تو، یه عمر که مسافره

فریدون فروغی

یک روز خدا

امروز هم مثل روزهای قبل نشستم و کمی باهاش درددل کردم سروته همه حرفام فقط یه سوال بود
"خدایا هدف تو از آفرینش من چی بود؟"
راستی من اینجا چکار میکنم برای چی اومدم چرا دارم همش خودم رو گول میزنم کاش، کاش خدا در کنار جان دادن به من
کی هم بهم صبر می داد و قدرت تشخیص و یه مثقال اراده آره فقط یه مثقال
خودت بگو حالا من بدون اینها، اومدم برای چی؟
امروز نمی گم روز بدی بود فقط یه روز خدا بود که برای من بد گذشت و تازه نصف روز گذشته .خدا رو شکر که حداقل
اینو مطمئنم که دارم، همیشه روزن کوچولوی امید تو دلم