یادم نره که...

خواستم یه چیزی بنویسم که با خوندن
شعری که از م0اشک نوشته بودم و کامنت بچه ها یه چیزهایی یادم اومد که فراموش کرده بودم
 آدمی دیگه یادش میره که چه قراری با خودش گذاشته بود
راستی روز پدر مبارک

*
دوستت دارم بابا

مزمور درخت

تر جیح می دهم که درختی باشم
در زیر تازیانه ی کولاک و آذرخش
با پویه ی شکفتن وگفتن
تا
رام صخره ای
در نازو نوازش باران
خاموش از برای شنفتن

م.سرشک

از دوست داشتن



امشب از آسمان دیده ی تو
روی شعرم ستاره می بارد
در سکوت سپید کاغذها
پنجه هایم جرقه می کاود
*
سعر دیوانه ی تب آلودم
شرمگین از شیار خواهشها
پیکرش را دوباره می سوزد
عطش جاودان آتش ها
*
آری،اغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
*
از سیاهی چرا حذر کردن
شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب بجای می ماند
عطر سکرآور گل یاس است
*
آه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد زمن نشانه ی من
روح سوزان آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانه من
*
آه بگذار زین دریچه ی باز
خفته در پرنیان رویاها
با پر روشنی سفر گیرم
بگذرم از حصار دنیاها
*
دانی از زندگی چه می خواهم
من تو باشم،پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو،بار دیگر تو
*
آنچه در من نهفته دریائیست
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین طوفانی
کاش یارای گفتنم باشد
*
بس که لبریزم از تو،می خواهم
بدوم  در میان صحراها
سر بکوبم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریا ها
*
بسکه لبریزم از تو،می خواهم
چون غباری زخود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه ی تو آویزم
*
آری آغاز دوست داشتن است
گر چه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

فروغ فرخزاد

تقدیم به تویی که دیر شناختمت